شهید محمد بهاالدین

 

 

زندگینامه شهید مهندس محمد بهاءالدینی

   شهید مهندس محمد بهاءالدینی در شهرستان دزفول در سال ۱۳۳۳ از خاندانی اصیل که اجداد او بلا فصل از علماء بنام و جد اعلای او دانشمند شهیر شیخ بهایی که جامع همه علوم زمان خود علاوه بر فقه فلسفه در طب ریاضیات معماری شعر و علوم غریبه سرآمد بود چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن بهاالدینی فرزند آیت الله حاج شیخ عبدالحسین بهاءالدینی از علمای ربانی و عارف در دزفول بود. مادر محمد که زنی مؤمنه از خانواده روحانی و با اصالت بود نیز طبق علاقه پدر خواستار تولد فرزند پسر بود. مادر بعد از هفت بار حاملگی که صاحب فرزند دختر شده بود بالاخره محمد را به دنیا آورد گرچه دختران نور چشم پدر و مادر بودند اما پسر برای آنان چیز دیگری بود. شاید می‌دانستند پسری را که خداوند قرار بود به آنها بدهد متمایز از سایر فرزندان است است، چرا که هر چیز ارزشمند است به دست آوردنش نیز مشکل‌تر است. مادر مؤمنه‌اش از مدتی قبل نذر کرده بود که اگر خداوند به آنها پسر عنایت کند او را هیچگاه بدون وضو شیر ندهد. علاوه بر این بعد از مدتی از تولد محمد در هر سال چندین نوبت برگزاری مجالس روضه‌خوانی سید الشهدا از جمله کارهایی بود که به طور مرتب انجام می‌شد. او در کودکی و نوجوانی علاوه بر تحصیلات ابتدایی و متوسطه نزد یکی از علمای مشهور در دزفول به نام حاج شیخ مصطفی عاملی که ازخویشاوندان وی بود به یادگیری علوم دینی و قرآن مبادرت ورزید و علاقه وافری به آموختن قرآن و مفاهیم آن نشان داد. به طوری که پس از مدت کوتاهی خودش از معلمین و مدرسین قرآن شد. چنان که بچه‌های محله را در مسجد محله‌اش جمع می‌کرد و به آنها معارف و علوم دینی یاد می‌داد و مباحث مختلف مذهبی سیاسی را با ایشان دنبال می‌کرد.

   محمد پس از اتمام تحصیلات متوسطه به ادامه تحصیل در دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی خوزستان، در رشته مهندسی دامپروری پرداخت. وی در دوران دانشجویی خویش همراه با دیگر دانشجویان مؤمن و متدین همچون آقای دکتر مرتضی مموئی، شهید محمد عابدی و ... فعالیت‌های فرهنگی گسترده‌ای را آغاز کردند و به علت علاقه فراوان به مطالعه، بیشتر اوقات خود را با کتاب می‌گذراند و به اطلاعات عمیقی از ادیان و مکتب‌های متداول و مختلف دست یافت. از جمله مکتب مارکس مسیحیت و یهود و بودا را کاملاً می‌شناخت. لذا جوانان و همکلاسی‌های خود را با دیدگاه‌های گوناگون فلاسفه آشنا می‌ساخت و آن مکاتب را با مکتب غنی و ژرف اسلام مقایسه می‌نمود و از این طریق موجبات ارشاد آنها را فراهم می‌کرد.

   محمد در مباحثه و مناظره‌هایی که بین جوانان و به اصطلاح روشن‌گر جامعه و خود برقرار می‌شد بسیار با حوصله و متین برخورد می‌کرد به طوری که همواره با بینش عمیق خویش و سخنان دلنشین خود آنان را به مکتب تشیع جذب می‌نمود. از خصوصیات بارز او خوی زاهدانه و عبادت‌گرش بود. محمد رغبت و علاقه به خوردن غذاهای لذیذ نداشت. غذایش بسیار ساده بود. مثلا اگر سفره چلو کباب با ماست بود فقط به خوردن نان و ماست اکتفا می‌کرد. حتی گاهی اوقات با یک تکه نان خود را سیر می‌نمود.

   محمد از سنین نوجوانی نیمه‌های شب جهت اقامه نماز نافله شب بیدار می‌شد و تا صبح به عبادت و خواندن قرآن مبادرت می‌کرد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه هر هفته روزه می‌گرفت. نمازشان آنچنان با آرامش و حضور قلب بود که اگر کسی ایشان را در حال نماز خواندن می‌دید سخت تحت تأثیر قرار می‌گرفت. ساده زیستن، صبر فراوان، بی‌توقعی از دیگران، صداقت و بی‌آلایشی، تواضع و فروتنی از خصوصیات دیگر اخلاقی او بود. جوانی بود سرشار از شوق به اهل بیت و معارف اسلامی. در زندگی بسیار منظم بود و برای تمام اوقات خویش برنامه‌ریزی می‌کرد. همیشه در زندگی دیگران را بر خود مقدم می‌داشت و گذشت، فداکاری و ایثار را سرلوحه زندگی خویش قرار داده بود. محمد، روحی فراتر از جسم خویش داشت. وی در منظومه عشق سیر می‌کرد و در نبرد حق علیه باطل حضور عاشقانه داشت. در واقع فصل زرینی از شاهنامه وجودی او رقم خورد. اولین حضور او در یک مأموریت شناسایی در محور سوسنگرد بود که پس از شناسایی با بصیرت کافی به‌اتفاق سایر رزمندگان، حمله سهمگین به دشمن نمودند. پس از آن حتی لحظه‌ای از سنگر دور نبود و به ندرت در شهر حاضر می‌شد. دیگر بار با همراهی تعدادی از برادران جان بر کف جهاد دانشگاهی و دانشجویان پیرو خط امام و بسیجیان اهواز و دزفول، به سرزمین هویزه گام نهادند و به فرماندهی سردار سربه‌دار دشت هویزه علم‌الهدی مانع از تجاوز دشمن به منطقه شدند. شهید محمد از ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ که جنگ تحمیلی آغاز شد دیگر خود را متعلق به دنیا نمی‌دانست و در واقع بار سفر آخرت بسته بود. مثلاً افراد خانواده‌اش برای آنکه از حملات موشکی شهردزفول در امان باشند به زیرزمین‌ها پناه برده بودند اما هیچ‌گاه ندیدند که او به زیر زمین پناه ببرد. وی یا مشغول برنامه‌ریزی و تعلیم بسیجیان بود که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت و یا به امور متفرقه رسیدگی می‌کرد. شب‌ها دو سه ساعت بیشتر نمی‌خوابید، آن هم بدین نحو که متکای او موزاییک و یا پاره آجر بود و زیراندازش خاک یا زمین بود.

   چند روزی قبل از عملیات غرور آفرین حماسه هویزه در دی ماه ۱۳۵۹ به علت شدت بیماری ناشی از درد کلیه به مدت دو روز جهت مداوا از جبهه به دزفول آمده بود. هنوز کاملاً بهبود نیافته بود که استراحتش را نیمه تمام گذاشت و به علت ضرورت مراجعت به مناطق عملیاتی سوار بر موتور سیکلت شخصی خود شد و فاصله دزفول تا سوسنگرد را طی نمود و این آخرین بار بود که ایشان را دیدیم، تا با تکیه بر عشق الهی و مکتب والای شهادت و به تأسی از سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) و بهره‌گیری از آموزش‌های نظامی و مهارت در سلاح‌های ضد تانک به وظایف خود عمل نمود. از آن پس هیچکس او را حتی در لحظه شهادت ندید. گویی که جسم او را نیز ملائک با خود به ملکوت اعلاء بردند.

 یاد و خاطره او و تمامی همرزمانش که 16 دی‌ماه به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند گرامی باد.